خلاصه کتاب:
افروز اَحرار ، دانشجویی که هیچ چیزی از جزییات و حتی کلیات زندگی اش را دوست ندارد. نامزدش را دوست ندارد، رشته ی تحصیلی اش را دوست ندارد، خانواده اش را دوست ندارد ... روزگارش را دوست ندارد و با همه ی این اوصاف هنوز با همان قواعد و قوانین پیش میرود و هر روز نا امید تر و مایوس تر از دیروز صبح را شب میکند، درونش پراز انرژی و رویاست و بیرونش سرد و پراز خواسته های بی سرانجام . مثل ققنوسی که از آتش می ترسد . از زاده شدن دوباره می ترسد... هَمدوس روایت آدم هایی است که در شرایطی قرار میگیرند که هرگز نمیخواستند اما ادامه اش میدهند تا آخرین روزی که نفس میکشند ...